Monday 31 December 2007

یلدا



یلدا سپری شد. سال نو میلادی پشت در ایستاده است و در می کوبد. درها بگشاییم و به سوی روشنایی برویم. طریق عشق و مهرورزی را بگیریم و نشان دلداگی را به سینه زنیم. به خرابات رویم و خرقه در گرو می گذاریم، که حافظ گوید
داشتم دلقی و صد عیب مرا می پوشید
خرقه رهن می و مطرب شد و زناربماند
آری، غم رها باید کرد و بدست باد سپرد. از اندیشه های غم گستر بگزیزیم و گشاده رو و خندان باشیم. کردار نیک، گفتار نیک و اندیشه نیک را آیین خود سازیم. چراکه تنها راه رستگاری گام زدن در راه راستی است.
محتسب شیخ شد و فسق خود از یاد ببرد
قصه ماست که در سر هر بازار بماند

خوش آنکس که با عشق عهد جاوید بسته است. خوش آنکس که راه قلندری داند و دل در گرو زلف یار دارد. خوش آنکس که دلش نقش مهر دارد و هم مسلک نظر بازان است. آری خاک در کویش ببوییم و در انتظار اشاره نرگس مستش باشیم تا کام دل بجوییم
سرود مجلس جمشید گفته اند این بود
که جام باده بیاور که جم نخواهد ماند

صفات بد و زشت به ویژه خشم و نفرت را از خود برانید. خودستایی خصلت اهریمن است
خلوت دل نیست جای صحبت اضداد
دیو چو بیرون رود فرشته در آید


دوستان
کنون جام می بر دارید تا نشان عشق ببینید

نوش

Friday 28 December 2007

اگزما در کودکان


التهاب ، سرخی، ورم و پوس پوسی شدن موضعی پوست را همراه با خارش اگزم گویند. این نوع اگزم کودکان که اتوپی یا اگزم خارش نیز گفته می شود، بیشتر در سنین کودکی بروز می کند. معمولا این نوع اگزم در کودکان ٤ـ ٣ سال بندرت پیش می آید. اگزم در کودکان زیر یک سال بیشتر در پیشانی ، گونه، زانو و ساق پا بروز می کند. ولی در کودکان حدود دو ساله اگزم بیشتر در آرنج ، پشت زانو و مچ دست پیش می آید. از مشخاصات این نوع اگزم این است که دارای نوسان زیاد است و از خیلی خفیف تا خیلی حاد پیش می آید. و در خیلی موارد برگشت پذیر است. البته علت اگزم بدون خارش باید با متخصص پوست مشاوره شود
درمان
١ـ بیشتر موارد مواد الرژی زا که باعث اگزم می شوند، مانند پودر لباسشویی یا بعضی پوشاک مورد استفاده قرار نگیرد
٢ـ کرم ها و مواد نرم کننده که همیشه ودراکثر مراحل استفاده شود
٣ـ کرم های کورتیکو سترویید ، که اول از گروههای ضعیف شروع می شود تا در نهایت از گرو ههای قوی استفاده شود
٤ـ در صورت لزوم و وجود عفونت توام با اگزم باید از کرم های مخلوط هورمونی و آنتی بیوتیک استفاده شود

Sunday 23 December 2007

ادامه جدال ٦

ادامه جدال....٦


تازه از اینها گذشته شما با حقوق مادرزادی دیگر انواع مخالف هستید. تازه، بیشتر از این حتی حقوق حقه خودتان را که همان حقوق بشر باشد برسمیت نمی شناسید
گفتم: ای خر سیاه ؛ باید طرفین کوشش کنند و جدیت به خرج بد هند و یک جامعه ی دمکرات برقرار کنند تا بدین طریق حقوق همه خران حفظ شود. این مهم تنها در هنگامی میسر است که همکاری تام و تمام بین طرفین صورت پذیرد. گفت: من این را می دانم و به طور عینی و با گوشت و پوست و استخوانم لمس کردم که نوع بشر حتی به مردم سالاری معتقد نیست تا چه رسد به خر سالاری. اساسا شما ابوالبشر موجودات عجیبی هستید. شما کینه پرور هستید. می خواهید نه تنها همه انواع بلکه نوع خودتان را به انقیاد بکشید. بخاطر پول چه کارها نمی کنید. همیشه می خواهید دیگران برده شما باشند. از این گذشته شما جنس آدمیزاد به بقیه انواع پشت کرده اید. از هویت چهار پایی خود بیرون آمدید و هویت دوپایی به خود گرفتید. چرا؟ چونکه خودتان را از بقیه انواع برتر می دانید
همین جوری که زمان پیش می رفت، خر سیاه داغ دلش را بیرون می ریخت. گویی می خواست که کینه چند هزار ساله را بیکباره تصفیه حساب کند. من هم کمی...... ادامه دارد

Sunday 16 December 2007

از شب....

از شب تا خورشید

در این فاصله ی اندوه
دراین غربت قحطی و خشکسالی
که تاریخ
بی شک
برگهای آن را از کتابش خواهد انداخت
من به بلندی قامت یک ستاره
و هیبت چندین آسمان
استوار ایستاده ام
تا نسل رستم و سیاوش
از مهره های پشت من
پلی بسازند
.از شب تا خورشید

باز
من اینجا ایستاده ام
تا نسل زال
از خمیر آرد استخوان های من
قاف را ترمیم کنند
و بر لانه سیمرغ
طاق نصرتی ببندد
تا سلسله ی هجوم و غارت را
به سجده وا دارد

در این فاصله اندوه
در این غربت قحطی و خشکسالی
که حتی باران هم عدالت خود را
به یوته خاری در محله ای بدنام فروخته است
من
با سری شاهد در کنار طناب دار
ایستاده ام
تا نسل سرخ
©بر طوفان بتازد
1988/11/16

Sunday 9 December 2007

در جدال با 5

ادامه .... در جدال با

و در لحظه ای که او آماده بود، پرسیدم: ای خر سیاه آیا تو حاضری که با هم قرارداد ببندیم و بر مبنای آن بقیه خران و نوع بشر از این پس شیوه ی زندگیشان را بر طبق این قرارداد یا اگریمنت پیش ببرند. علاوه بر این، دادگاهی تشکیل بدهیم که هر موقع اگر خری از میان خران ناراضی شد به این دادگاه عالی شکایت ببرد و از آن دادخواهی کند. مضاف بر اینکه اگر بخواهید پنجا درصد هیءت منصفه این دادگاه خران تشکیل خواهند داد
گفتم و گفتم و آنقدر وعده های شیرین و امیدبخش به او دادم تا مگر با من کنار بیاید. ولی نشد که نشد. گفت: بگو ببینم شما نوع ابوالبشر آیا اصلا فرهنگ همکاری و کوپراتیو سرتان می شود؛ نه جانم سرتان نمی شود. اساسا" از تنها چیزی که بو نبرده اید همان کوپراتیویسم است. من نوع آدمیزاد را خوب می شناسم. همینکه خرتان از پل گذشت، به اینجا که رسید فهمید چه دسته گلی به آب داده است. گفت: اﷲ اکبر انصافا" نگاه کنید، آنقدر شماها ما را شستشوی مغزی دادید که ما بزرگ منشی خودمان را زیر سوال می بریم. کمی مکث کرد و ادامه داد: شما نوع بشر بجز فرهنگ خودتان فرهنگ دیگر انواع را به باد مسخره می گیرید. و هر فرهنگی که به مذاق شما سازگار نباشد انگ ارتجاعی و عقب مانده می زنید. تازه از اینها.....ادامه دارد

Wednesday 5 December 2007

در جدال با 4

....ادامه.....
که ناموس ما را به بازیچه گرفتید و اون عزامانده تان را به ما نسبت می دهید. دقت کنید به این عبارات ؛ خرکس، خرکیر و برای توصیف خرفتی و کودنی خودتان از ما مایه مگذارید. توجه کنید؛ کله خر و یا خر نفهم. اصلا چیز دیگر، خودتان انصاف داشته باشید آیا ما خرها مذهب داریم که شما نوع بشر برای تحقیر کردن مذهب دیگران واژه خرمذهب را بکار می برید.
صد رحمت به شیطان که از همان آغاز دوتا پایش را توی یک کفش کرد و سجده ابوالبشر رااز بیخ و بن رد کرد. چونکه از همان دم نخست جنس جلب و خراب آدمیزاد را شناا خت. من و بقیه خران با این کار شیطان کاملا موافقیم. آخر مگر می شود کسی که از آتش درست شده به کسی که از گل شکل گرفته تعظیم کند. تازه آنهم معلوم نیست از کدام گل! تازه تا انجا یی که در تاریخ نوشتند خداوند بزرگ و ارحم و الراحمین بعد از این دستور خود به شیطان.............و بوسیله جبرءیل به ابلیس بزرگ ابلاغ کرد.
همین جوری که به گفته های خر سیاه گوش می داد م ، آرام زمین نشستم .
سکوت چند لحطه ای در میا ن ما حکمفرما شد. فرصت را غنیمت شمرده، شمشیر زبا ن را از نیام بیرون کشیدم و شروع به سخنرانی کردم. در ضمن سخنرانی مواظب بودم که سخنانم جمله ی خران را نرنجاند. و آنجا یی امکان داشت به سخنرانیم ابعا د محافظه کارانه می دادم. می دانستم که اگر افکار این خر سیاه شیوع پید ا کند، خطری بس عظیم نوع بشر را تحدید می کند. و من بخاطر جلو گیری از انقراض نوع بشر و بخاطر حفظ مسءولیت خطیر انسانیت، او را از تغییر هویت دادن بر حذ ر می داشتم. بعد از به کار بردن انواع و اقسام حیله های روانشاسی و او را تحت تا ثیر قرار دادن، در موقع مناسب و در لحظه ای که او آماده بود پرسیدم: ای خر سیاه آیا تو حاضری ..........ادامه دارد

Thursday 29 November 2007

در جدال با ٣

3در جدال با

فریاد کشید: حسابتان را جمع کنید. من دیگر زیربار ننگ بردگی نخواهم رفت. من تصمیم نهایی را گرفتم. یا من در این بیابان برهوت طعمه وحوش می شوم یا آزادی تاریخی خود را بدست می آورم
آنگاه پای راست جلوش را بالا برد و نعره ای کشید: یا مرگ یا آزادی. دیدم هوا خیلی پس است . خواستم که با واژه های شیرین و دلنشین خر سیاه را آرام کنم و شیطان را از او پیاده کنم، دیدم که اصلاّ گوش نحسش بدهکار نیست. با عزمی استوار و راسخ تصمیم جهانشمولش را گرفته است.
کمی صبر کردم و بعد بآرامی و ملایمت گفتم: الآن می فهمم که چطوری شیطان شما را گول می زند و خر خودش می کند. و شما تغییر هویت می دهید. از شغل شریف خر_ آدم بودن به خر شیطان مبدل می شوید. و آنوقت روزگار ما را سیاه می کنید
خر سیاه نگذاشت که حرفم تمام شود، گفت: آخر ای نوع بشر، کارهای ضد خری شما ها حساب و کتاب ندارد. هر جا و هر جور که دلتان بخواهد از نام شریف و مبارک ما خران، به خاطر منافع شومتان استفاده می کنید. شما ها نه تنها بر علیه نسل زحمتکش خران بلکه بر علیه بقیه انواع توطعه می چینید. مثلا در مکتب شما نوع بشر، خانه بدوش به کسی گفته می شود که یا خانه ندارد و یا فقیر است و دایما در حال کوچ است. آیا به این فکر کردید که این حرف شما نسل حلزون ها را آزرده خاطر می سازد
از بقیه انواع که بگذریم، و برگردیم سر اصل مطلب خودمان.همانطور که گفتم، شما از نام ما بسته به نوع منافعتان هر جوری که دلتان می خواهد استفاده می کنید. برای مثال یادآوری می کنم؛ خر شیطان، خروار، خرگوش، خرپول، خربزه، خرپشته، خرچنگ، خرپا، خرسنگ، خربط، خردل، خرگاه، خرمهره. حتی کار را بجایی رساندید که ناموس ما را به بازیچه گرفتید و اون عزامانده تان را به ما.......................ادامه دارد

Sunday 25 November 2007

در جدال ٢

در جدال ٢
.......ادامه.....

من تا یاد دارم و تا آنجا که می دانم، ما نسل خران از موقعی که کشتی نوح به خشکی نشست، برای شما آدمها کار کردیم. تا آنجایی که توانستیم موجب آسایش ، راحتی و پیشرفت شما شدیم. ما نسل زحمتکش خران حتی یک لحظه چه در خوشی و چه در نا خوشی و چه در زمستان و در تابستان از خدمت به نوع بشر فروگذار نکردیم. آنوقتکه همین ما می خواهیم دیگر زیر بار سمبه پر زور شما نوع یشر نرویم اسمش را می گذارید حق نشناسی ؟ اسمش را می گذارید نمک نشناسی؟ جل الخالق!
تازه مگر ما نسل خران چه تفاوتی با شما نوع ابوالبشر داریم ؟ والا اگر راستش را بخواهید شما خیلی ارتجاعی تر از ما هستید. عرضم به حضور شما، همانموقع هم که حضرت نوح به دستور پروردگار، بعد از سیل بنیان کن ولی کذایی ، یک جفت از همه انواع جمع کرد و بساحل نجات رسانید، هیچ چنین هدفی نداشت که ما نسل خران باید گردمان زیر کار پوست بیندازد و هر روز از دست شما کتک نوش جان کنیم. تا جان داریم برایتان کار کنیم. تازه در آخر دوقورت و نیم شما باقی باشد. آخر چی بگم، ای بی انصافها.
این حرفها را که شنیدم، دیدم عنقریب است که این خر سیاه کل نوع بشر را به دادگاه تاریخ یکشاند. قدم جلو گذاشتم و گفتم: ای خر سیاه؛ این حرفها را که می زنی، همه اش مثل این است که شکر خورد می کنی. بنیاد همزیستی ما و شما تا بوده و نبوده، براین اساس بوده که یونجه و جو و علف از ما و کار و کوشش از شما.این جمله آخری کفر خر سیاه را بالا آورد فریاد کشید:.................ادامه دارد.

Monday 19 November 2007

در جدال با

در جدال با خر سیاه ١
روزی از روزها سر در گریبان فرو برده بودم و در تفکرات تنهایی خود غوطه ور بودم. در بیابانی برهوت قدم بر می داشتم که ناگهان صدای پرمه ای مرا بخود آورد و توجه ام را جلب کرد. وقتی سرم را بطرف صدا برگرداندم، خری سیاه را دیدم که مشغول خوردن خار و علف بود
وقتی به او نزدیک شدم دمش را تکان داد و پرمه ای دوباره کرد و از من پرسید: ای نوع بشر؛ نکند خدای نخواسته می خواهی آزادی مرا از من بگیری و افسار بر گردنم زنی و دوباره از من بیگاری بکشی؟ من حتی حاضرم در این بیابان برهوت طعمه وحوش شوم ولی دوباره گرفتار نوع بشر نشوم. شما اگر دقت کنید، هنوز که هنوز است، بعد از مدت ها که آزادی نسبی ام را بدست آوردم، هنوز زخم بیگاری گرده ام بخوبی بهبود نیافته است. و من همین الآن ازاین فاصله به شما هشدار می دهم که اگر چنانچه قصد شومی در سر داشته باشید، و احیانا دست به حرکتی بزنید، هر چه پیش آید؛ مسـولیتش چه مستقیم و چه غیر مستقیم به عهده خود شما خواهد بود. آخر شما چه نوع جانوری هستید که نمی گذارید یک لقمه خوش از گلوی ما خرها پایین برود
اینجا که رسید، توی حرفش دویدم و به او گفتم : خر سیاه ! چرا ناشکری می کنی، این هم عوض حقشناسی است. هیچ می دانی که اگر ما نباشیم نسل شریف شما را وحوش در مدت یک زمستان از بین خواهند برد. تازه با خار و علف که نمی شود شکم را سیر کرد. شما جانم باید جو و یونجه بخورید
خر سیاه این جمله را که شنید، کمی آشفته شد. ولی دوباره دندان روی جگر گذاشت و نیم نگاهی با عصبانیت به من انداخت و گفت: ای نوع بشر، اگر شماها این زبان توجیه را نداشتید اصلا معلوم نبود چه بر سرتان می آمد. حقشناسی، کدام حقشناسی؟
...........ادامه دارد ...

Tuesday 6 November 2007

آیا بر ایران همان خواهد رفت که بر شتر رفت؟

کلیله و دمنه از کتابهای قدیمی است که داستانهای آموزنده دارد. در دیباچه این کتاب آمده است
این مجموع تا زبان پارسی میان مردمان متداولست بهیچ تاویل مهجور نگردد.
اینجانب داستان زیر را کمی کوتاه و کمی هم به زبان امروز نوشتم

آورده اند که زاغی و گرگی و شگالی در خدمت شیری بودند ومسکن ایشان نزدیک گذرگاهی بزرگ بود. اشتر بازرگانی در آن حوالی بماند بطلب چراخور در بیشه آمد. چون نزدیک شیر رسید از تواضع و خدمت چاره ندید شیر او را استمالت نمود و از حال او استکشافی کرد و پرسید: عزیمت در مقام حرکت چیست؟ جواب داد که: آنچه ملک فرماید. شیر گفت: اگر رغبت نمایی در صحبت من مرفه و ایمن بباش. اشتر شاد شد و در آن بیشه بماند. مدتی بر آن گذشت. روزی شیر در طلب شکاری می گشت پیلی مست با او دو چهار شد و میان ایشان جنگ عظیم در گرفت. شیر مجروح شد و روزها از شکار بماند. گرگ و زاغ و شگال بی برگ (غذا) می بودند. شیر اثر ان بدید و گفت: بروید و بگردید و اگر حیوانی دیدید من را خبر کنید تا شکار کنم
و همه غذایی بخوریم. زاغ و شگال و گرگ به گوشه ای رفتند و با یکدیگر گفتند: بودن این اشتر در میان ما چه فایده؟ نه میان او و ما الفتی است و نه نفعی برای ما دارد. و گفتند که شیر را بر آن داریم تا او را بشکند و همه به نوایی برسیم. شگال گفت: شیر راضی نشود ، چون شیر به او امان داده است. زاغ گفت آن با من. و پیش شیر رفت و ایستاد. شیر پرسید: چیزی پیدا کردید؟ زاغ گفت آنقدر گزسنه ماندیم که دیگر چشمها یمان کار نمی کند. ولی چیز دیگری است و اگر ملک اجازه دهد همه به نعمتی رسیم. شیر گفت بگو. زاغ گفت این اشتر در میان ما اجنبی است و بودن او در اینجا هیچ فایده ای برای ملک ندارد. شیر در خشم شد و گفت: این اشارت از وفا و حریت دور است و با کرم ومروت نزدیکی و مناسبت ندارد. اشتر را امان داده ام، به چه تاویل جفا جایز شمرم؟ زاغ گفت : این را می دانم ولی حکما گویند که یک نفس را فدای اهل بیتی باید کرد و اهل بیتی را فدای قبیله ای و قبیله ای را فدای اهل شهری و اهل شهری را فدای ذات ملک اگر در خطری باشد. شیر رام شد.
زاغ پیش گرگ و شگال بر گشت و گفت شیر کمی تندی کرد ولی رام شد. اکنون تدبیر ان است که پیش اشتر رویم و رنجی را که به شیر رفته به او باز گوییم. و همگی پیش شیر رویم و زحمات او قدردانی کنیم و بگوییم که در سایۀ دولت و سامه حشمت این ملک روزگار خرم گذرانده ایم. و اکنون که او را رنج افتاده است واگر به همه نوع خود را عرضه نکنیم به کفران نعمت منسوب شویم. و به نزدیک اهل مروت بی قدر وقیمت گردیم
به پیش شیر رویم و هر یک از ما گوید: امروز چاشت ملک از من سازد. و دیگران آن را رد کنند و عذری نهند. و این ابراز دوستی ما را زیانی ندارد
این مساۀل را با اشتر گردن دراز در میان و او در تنگنا گذاشتند. به پیش شیر رفتند و زاغ گفت: راحتی ما به سلامتی ملک متعلق است. اکنون ضرورتی پیش آمده و ملک از گوشت من سد رمق کند. دیگران گفتند: در خوردن تو چه فایده و از گوشت تو چه سیری؟! شگال گفت مرا بخور. جواب دادند که گوشت تو بویناک و زیان آور است. طعمه ملک را نشاید. گرگ هم بر این منوال سخنی گفت. دیگران گفتند که گوشت تو خناق اورد و قایم مقام زهر هلاهل باشد
اشتر این دم چون شکر بخورد و ملاطفتی نمود، همگان یک سخن شدند و گفتند: راست می گویی و یکبارگی در وی افتادند و او را پاره پاره کردند

Sunday 14 October 2007

میهن پرستی

گه سکندر، گه عرب، گاهی مغول، اکنون فرنگ
یک عروس و چند شوهر ملک دارا را ببین


در هر کشوری آدم های جورواجوری زندگی می کنند. و از این منظر هر کدام جایگاهی در جامعه دارند. در ایران ما هم که کشوری گسترده است و قوم های چند گانه را در دامن خود جای داده است ، این جورواجوری بیشتر است. اینجوری به نظر می رسد اکثر ایرانی ها دارای عرق میهن پرستی هستند و ایران را دوست دارند. به عنوان مثال به این شعر از پژمان بختیاری توجه کنید
اگر ایران بجز ویرانسرا نیست
من این ویران سرا را دوست دارم
اگر تاریخ ما افسانه رنگ است
من این افسانه ها را دوست دارم
نوای نای ما گر جانگدازست
من این نای و نوا را دوست دارم
اگر آب و هوایش دلنشین نیست
من این آب و هوا را دوست دارم
به شوق خار صحرا های خشکش
من این فرسوده پا را دوست دارم
من این دلکش زمین را می پرستم
من این روشن سما را دوست دارم
اگر بر من ز ایرانی رود زور
من این زورآزما را دوست دارم
اگر آلوده دامانید اگر پاک
من ای مردم شما را دوست دارم

این جمله ها بسیار زیبا هستند و در دل آدمی می نشینند. و واقعا نشان می دهد که شاعر چقدر ایران را دوست داشته است. ای کاش برخی از روشنفکران و سیاسیون، که من شک دارم در ایرانی ماندنشان، از این شعر الهام می گرفتند و بازنگری به کردار و گفتارشان می کردند. یکی از مسا ئلی که فکر خیلی از ایرانیان را مشغول کرده مسئله بحران هسته ای است. شکی نیست که هر ایرانی آزاده ای خواهان دستیابی ایران به انرژی هسته ای می باشد. این حق هر کشوری است. ولی دستیابی به سلاح هسته ای یک مقوله ای دیگر است. من این برداشت را دارم که ایرانیان به خاطر نوع فرهنگی که دارند، به دنبال سلاح هسته ای نیستند. به این دلیل که خود داوطلبانه عضو آژانس هسته ای شدند. خلق و خوی ایرانیان فکر نکنم تغییر کرده باشد. اما به رژیم ایران این اتهام زده می شود که به دنبال دستیابی به سلاح هسته ای می باشد. این هم یک بحث دیگر است
از این راستا بخشی از اپوزسیون رژیم ایران دست به افشا گری و جاسوسی در باره فعالیت های هسته ای ایران زده است. فاجعه آمیزتر آنکه این افراد با جنگجوترین محافل فرنگی و امریکا همسو شدند و خواهان حمله نظامی به ایران هستند. این ها دلیل می آورند که اگر رژیم اسلامی ایران به سلاح هسته ای دست یابد، قدرت منطقه ای خواهد شد و سرنگونی آن مشکل خواهد شد. و فراموش کرده اند که وقتی از اجنبی کمک گرفته شود باید به آنها سواری هم داده شود.. هر میهن پرستی می تواند سیاسی و روشنفکر باشد ولی هر سیاسی و روشنفکری نمی تواند میهن پرست باشد. باید به این افراد گوشزد شود که شوروی بزرگترین قدرت اتمی از بیرون مورد تهاجم قرار نگرفت
مثلا بعضی از این افراد که اجیر بنگاهای سخن پراکنی بیگانه شدند و روشنفکرانی که مستظهر به بیگانه هستند، فکر نمی کنند که هر حمله و جنگ در ایران دودش اول به چشم فقیرترین افراد جامعه می رود. جنگ طلبی ویژه اهریمن است. در آرامش الماس پدید می آید و در طوفان و ناآرامی کلوخ درست می شود
البته این حق هر کسی است که برای حقوق سیاسی خود مبارزه کند و طالب قدرت سیاسی باشد. ولی مرز این حقوق سیاسی تا به کجاست ؟ آیا حریفان سیاسی را هم باید کشت؟ بد بختانه سراسر تاریخ ایران مملو از کشتن و قلع و قمع حریفان ورقیبان سیاسی می باشد. گویا این شب پایانی ندارد. شاعر حماسه سرای ایران می گوید
پدر کشتی و تخم کین کاشتی
پدرکشته را کی بود آشتی
و این دور باطل ادامه دارد
ولی من در این فکر هستم کسانی که خواهان حمله بیگانگان به ایرانند و دلیل این دیوانگی را نجات ایران می دانند؛ خود نتوانستند حتی با نزدیکترین متحدان سیاسی خود به همکاری برسند. آیا این سوال پیش نمی آید که اینها حتی در ایران هم یکدیگر را تحمل نخواهند کرد؟ تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل. آری
خاکم به سر، ز غصه به سر خاک اگر کنم
خاک وطن که رفت چه خاکی به سر کنم.

Friday 14 September 2007

کدام نسل



چه گویم این قوم پریشان را
ـکه خورشیدش را گم کرده است ـ چه گویم

چه گویم این قوم را
که ریشه هایش را دفن کرده در زمینی شوره زار

اسب و شمشیرش را
این قوم
گویی
در دشت ها و تپه ها
به ودیعه سپرده

این همه درد و حسرت
در کدام پستو خانه
به بغض نشسته

این همه گلوله و خنجر
در قلب کدام نسل
به ریشه نشسته

چشمان کودکان جنوب
به کدام سو می نگرد
آیا هست رودی
که دلتایش میزبان ریشه های خشک باشد
و یا پرنده ای
که سرودی شود در کنار آفتاب

بیست و سوم نوامبر 1996

Sunday 9 September 2007

می سرنکشیده

بیست و هشتم ژولای 1995

در آن هنگام که گل سرخ
در باغ تنها ماند

در آن شب
که تنها ستاره آسمان
پشت ابر پنهان شد

در آن دم که قدح می
سر نکشیده
بر جای ماند

در آن سکوت
که پرندگان رمیده بودند
از دست شکارچی

رسید آوایی
که فلق در راه است

رسید آوایی
که رودخانه ای خرامان می آید
سرود خوانان

رسید آوایی
که فوجی از کبوتران در راهند
پروازشان
پرواز رهایی

Thursday 30 August 2007

MRI or mammography


آیا م آر آی بهتراز ماموگرافی می باشد؟

تا به امروز ماموگرافی بهترین شیوه برای تشخیص سرطان سینه می باشد و تقریبا همه پزشکان در این شیوه هم نظر هستند
اخیرا" تحقیقاتی انجام شده مبنی برمقایسه م آر آی با ماموگرافی و اینکه کدام یک از این دو شیوه برای تشخیص سرطان سینه بهتر است؟ واین تحقیقات تازه نشان داده است که ممکن است م آر آی بهتر از ماموگرافی باشد. برای این امر هفت هزار و سیصد زن شرکت کردند و این کار پنج سال طول کشید. تمام این زنان هم در م آر آی وهم در ماموگرافی شرکت کردند . نتیجه این بود که در صد تشخیص م آر آی 36 % بیشتر از ماموگرافی بود. اگر در آیینده تحقیقات بیشتری این امر را ثابت کند، کمک شایانی می شود به تشخیص بهتر و زودتر سرطان سینه و م آر آی جای ماموگرافی را می گیرد

Lancet 2007;370:485-92

Saturday 18 August 2007

آه

آه
ای چشم من
دیدی که خلق خروشان یود بر سر
کوچه و منزل
.................................

آه
ای چشم من
دیدی که بهار گذر کرد از کنار ما
بی گل
دیدی که کاروان سفر کرد از پیش ما
بی منزل
دیدی که سرما چه سخت سوزان یود
بهار هم بی دل

Sunday 12 August 2007

Stress

استرس هر روز در ایران صدها نفر می کشد

همینکه هواپیما در فرودگاه مهرآباد به زمین نشست وهنوز سرعت داشت ، اکثر هم وطنان به جنب و جوش افتادند و از جایشان پا شدند وبه در خروجی هجوم آوردند. هر چی مهماندار هشدار میداد کسی گوشش بدهکار نبود. با خودم گفتم آنهایی که آرام نشسته اند و منتظرند چه گناهی کردند که بهشون استرس وارد میشود
وقتی که به پاس کنترل رسیدیم ، از بس که طول کشید کفر همه بالا آمده بود. حدودا یک ساعت و نیم به درازا کشید. همین کار با همان تعداد مسافر و یا همان هواپیما در فرودگاه کپنهاک، کمتر از بیست دقیقه طول کشید. باز با خودم گفتم چقدردر مهرآباد به مردم استرس وارد شد
در بیرون از فرودگاه رفتم که روزنامه بخرم و هنوز دهانم را باز نکرده بودم که یکی از طرف چپ و یکی از طرف راست تو حرف من دویدند و از فروشده تقاضای چیزی کردند. باز با خودم گفتم این آقا یان هم به خودشان، هم به من و هم به فروشنده استرس وارد کردند
سوار تاکسی و راهی هتل شدم. یک دفعه دیدم موتورسوارها با سرعت زیاد برعکس مسیرحرکت می کردند. هرآن احتمال تصادف می رفت. موتورسوارها هم به خود و هم به دیگران استرس می دادند
ترافیک سنگین و هوای آلوده هیچ، بوق ماشین ها هم یک دم قطع نمی شد. سرو صدا خود عامل استرس است. آیا کسی به فکر خودش است
به بانک رفتم و با وجوداینکه شماره داشتم و نوبت من بود ودر حال صحبت با صندوق دار، ارباب رجوع دیگری پابرهنه توی سفره دوید و هم حق من و هم حق صندوق دار را پایمال کرد. وقتی به ایشان اعتراض کردم، جوابی شنیدم که فهمیدم او میمونی است در هیأت آدمی . باز هم استرس
حالا اگر استرس های شغلی و زندگی و دهها نوع استرس دیگر به اینها اضافه شود، خود منشع بیماری های مهلک می شود.استرس باعث تغییرات هورمونی در بدن می شود و نتیجه آن تصلب شریان(گچی شدن) رگها است و این گچی شدن باعث سکته مغزی و قلبی می شود. استرس سبب دهها نوع بیماری دیگر نیز می باشد

Saturday 30 June 2007

دست نگارینش

زیبا رویی که عطش دل سعدی گرانمایه را می خواباند

واقعا سعدی استاد سخن است و سخنوری و سخندانی نعمت و خصلتی والاست. حکایت زیر خوردن آبی عطش نشین از دست زیبا رویی که به سعدی دوباره جان بخشید
حکایت
یاد دارم که در ایام جوانی گذری داشتم بکویی و ماهروئی در تموزی(مدت ماندن آفتاب در برج سرطان) که حرورش دهان بجوشانیدی و سمومش مغز استخوان بخوشانیدی(خشک کردن) از ضعف بشریت تاب آفتاب نیاوردم و التجا بسایۀ دیواری بردم مترقب (امیدوار) که کسی حر تموز از من ببرف آبی فرو نشاند که ناگاه از ظلمت دهلیزخانه روشنائی تافت یعنی جمالی که زبان فصاحت از بیان صباحت او عاجز آمدی چنانچه از شب تار صبح بر آید یا آب حیات که از ظلمت بدر آید قدحی برف آب در دست گرفته و شکر در آن ریخته و بعرق در آمیخته ندانم بگلابش مطیب کرده بود یا قطرۀ چند از گل رویش در آن چکیده فی الجمله شربت از دست نگارینش بگرفتم و بخوردم و عمر گذشته از سر گرفتم

Monday 25 June 2007

با بهار آمدی

هیچ میدانی تو با کی آمدی؟
............تو با بهار آمدی
تو گرمی بودی بر شیره تنۀ سرد من
تو باغ را به من نشان دادی
قامت استوار تو
ترکیب هنر و طبیعت است

روح تو
مرا باور دارد
وعشق مرا مکمل است
چشمهای تو
راهنمایی ست مرا
چشمهای تو
پیوندیست مرا
به سرزمین عاشقان

قلب تو،هیبت استوار
قلب تو، فریاد خسته دلان
قلب تو،امید و آتش
قلب تو،پرچم سرخ
قلب تو، دستی ست مهربان
در ساحلی خموش و خلوت
بر فریادی نیازمند

کپنهاک 1988

Friday 22 June 2007

تهران قدیم

توجه کنید، چی بوده چی شده
واقعا آدمی رابه فکر کردن وا می دارد
انگاره ها از همان خیابان است ولی به فاصله بسیت سال
روی عکس کلیک کنید
©کپی با ذکر منبع بلامانع است

Tuesday 19 June 2007

آن یار و لحظه دیدار

بوی جوی مولیان آید همی
یاد یار مهربان آ ید همی
ریگ آ موی و درشتی های او
زیر پایم پرنیان آید همی

دیدار دلدار نزدیک است. دیدار جانان نزدیک است. همش به او فکر می کنم . دلم می خواهد در جلو چشمانم هویدا بشه. به من نگاه کنه. ای کاش می دانست که من اسیر او شدم، آری او خود نمی داند که من اسیرش گشتم. آنکه به دل اسیرمش، در دل و جان می پذیرمش.

او را خود التفات نبودش به صید من
من خویش اسیر کمند نظر شدم

آری هیچ بودم و با دیدن او همه ـ چیز شدم. اکسیر عشق او در مسم آمیخت و زر شدم. حالا می خوام دوباره ببینمش. نگاهش کنم، ساعتها. می خوام بوش کنم تا با عطر وجودش عروج کنم. آری می خواهم در او فنا بشم. او هفت کشور، هفت شهر و هفت عشق من است. او هفت ـ قبیله من است.
دل شیدای من در تب و تاب است هنور. در دلم غوغا است هنوز. وجودم سرشار از اشتیاق است. اشتیاق دیدن جان جانان. حالت غنچه ای را دارم که دارد شکوفا میشود. لحظه ها را می شمارم. آری ، آرزوی دیدار او خواب از چشمم ربوده است.

سرآن ندارد امشب که برآید آفتابی
چه خیالها گذر کرد و گذر نکرد خوابی

اقرار می کنم هیچگاه قلب من نبوده اینگونه سرخ و دلم سرشار از مهر و دوستی. از هم اکنون می توانم حس کنم که رایحه دل انگیز گیسوانش به مشامم می رسد. وقتی زیارتش کردم ، دستهایش را به آرامی در دستم می گیرم و در پیش او می نشینم و از او مرادم را طلب می کنم. او را می بوسم ، چشم نرگسش را می بوسم. می گویم تو شمع شبستان منی. به او نزدیکتر می شوم تا گرمی نفسش گونه هایم را نوازش کند. آری لحظه دیدار نزدیک است. نسیم سحر بوی یار من دارد.
کشتی شکستگانیم ای با شرطه بر خیز
باشد که باز بینیم ، دیدار آشنا ر
ا

Thursday 14 June 2007

BMI


ب ام آی کوتاه شده بادی مس ایندکس می باشد. ب ام آی مهک چاقی یا لاغری آدمی است

ب ام آی از 18.5 تا زیر 25 نرمال حساب می شود. از 25 تا زیر 30 اظافه وزن و از 30 تا
زیر 40 چاق و 40 به بالا خیلی چاق

برای محاسبه ب ام آی وزن به کیلوگرم تقسیم بر مجذور قد به متر می شود

مثال
قد ١٧١ سانتیمتر
وزن ٦٤ کیلوگرم
64 ÷1,71 x 1,71 = 21,88
برای محاسبه چاقی یا چربی شکم ، نسبت اندازه دور کمر به اندازه دور باسن می باشد.عدد بالای 0.8 در خانمها نشان دهنده چاقی است. و در آقایان بالای 1

Tuesday 12 June 2007

واژنامه عبید

واژه نامه عبید

در پایان کلیات عبید زاکانی واژه نامه ای نوشته شده است
چند تایی از آنها در زیر می آید و از بقیه فاکتور گرفته می شود



الدنیا: آنچه هیچ آفریدۀ در وی نیاساید.
الدانشمند: آنکه عقل معاش ندارد
الخواب: عیش بینوایان
الچشم: دروازه دل
النمکین:....ن دولتمردان
الزمستان: آب بینی
التابستان: خایۀ دراز
الفرشته: چغل مخفی
الطبیب: پیک اجل
البکارت: اسم بی مسما
الخاتون: آنکه معشوق بسیار دارد
الکدبانو: آنکه اندک دارد.
الدرد سر: سلام دايم
النادر: زن معقول گو
الامید: کشکول فقرا
الحاتم: ااااا
الشیخ:اااااا
البریدنی:ااااااا
الرشوه: کارساز بیچارگان

Sunday 10 June 2007

گفتار زردشت

گفتار هایی از زردشت
زن سرچشمۀ خوشی و شادی سازندگی است
مردی که به زن خود مهرورزد، به خدا و به زندگی و به زیبایی مهرورزیده است
فزون تر از تن زن،دل و جان و روان او را دریابید و بر آن ارج نهید
اندوه پیام آور مرگ است. هر دمی را که با اندوه به سر بری زندگی مشمار. اندوه سایۀ مرگ است

Wednesday 6 June 2007

ای کاش

ای کاش
پرنده خوش آواز رهائی
بر شانه ام می نشست
تا آن رابا گل سرخی
بی دریغ
نثار راهت می کردم
چرا که
آبی را آبی
سبز را سبز
و عشق را عشق می خواهی
ای حسرت دور
و ای آغوش نور
مجید شهریاری کپنهاک مهرماه 1371

Monday 4 June 2007

مداوای ثانوی انفارکتوس قلبی

راهنمایی و درمان بعد از انفارکتوس قلبی

به افرادی که دچار انفارتوس قلبی می شوند، سفارشهایی توصیه می شود که اجرا کردن آنها از باعث کاهش مرگ و میر و نارسایی قلب می شود. این سفارشات در پایین نام گذاری و شرح داده می شود.
سبک زندگی
»فعالیت فیزیکی 20 ـ 30 دقیقه در روز(کاهش مرگ و میر)
>ترک استفاده از دخانیات و کمک گرفتن کمک از پزشک برای ترک سیگار
>تغذیه مدیترانه ای(انفارکتوس قلبی و مرگ و میر را کاهش می دهد)
>مصرف ماهی، به ویژه ماهی های پرچربی
>نوشیدن الکل، در هفته حداکثر برای مردها 21 پیک و برای زنها 14 پیک (کاهش تصلب شراین)
>دوری از اضافه وزن

توانبخشی قلبی
رجوع شود به نوشته ای در این مورد در همین بلاگ در ماه می

مداوا
به طور کلی بعد از انفارکتوس قلبی حاد این دواها پیشنهاد و سفارش می شود:
>دواهای باز دارنده آنزیم آنژیوتنسین
>آسپرین با دوز پایین،
>دواهای مسدود کنندۀ رسپتور( گیرنده) بتا
>استاتین ها( دوا های تقلیل غلظت کلسترول خون)
>کلپیدوگرل، به مدت 4 هفته تا 12 ماه( بستگی به نوع انفارکت دارد)
البته دواها ی دیگدی هم وجود دارد که در صورت لزوم از آنها استفاده می شود.

BMJ, 26May, 2007
مجید شهریاری

Friday 1 June 2007

Red flag symptoms

علائم هشدار دهنده سرطان Red flag

بعضی از نشانه ها و تطاهرات تازه جسمی ، هشدار دهنده می باشند. این نشانه های بیماری
را پزشکان اصطلاحا «رد فلگ » نام گذاری کرده اند. پژوهش تازه ای نشان داد که این
نشانه ها با بیماری سرطان ارتباط دارد. در این تحقیق بیش از هفصد هزار بیمار؛ از
پانزده سال به بالا شرکت کردند و از سال 1994 تا 2000 طول کشید. درجه ارتباط این
نشانه های هشدار با سن بالای 65 و مرد بودن ارتباط مستقیم دارد. همچنین این تحقیق
نشان داد که هر چه زود تر آزمایشات برای پیدا کردن دلیل «رد فلگ» آغاز شود، نتیجه
بهتری می دهد. این نشانه های هشدار کدام هستند؟
1 خون در ادرار
2 خون ریزی رکتوم
3 مشکل بلعیدن dysfagi
4 خلط سینه آلوده به خون
لازم به تذکر است که ابن علائم حتما دلیل سرطان نیست و احتیاج به آزمایشات ویژه خود را دارد.
BMJ, May 2007

مجید شهریاری

Tuesday 29 May 2007

تنگی نفس Dyspnea

تنگ نفس Dyspnea
تنگی نفس دلایل گوناگون دارد. تنگی نفس میتواند بطور ناگهانی و یا کم کم تشدید و یا مزمن باشد. هر کدام از این حالت ها سبب ها و راه تشخیص خودش را دارد. همچنین بستگی به سن و بیماری پیشینه افراد دارد. بطور کلی میتوان گفت که تنگی نفس ناگهانی و غیرمترقبه می تواند خطرناک باشد و باید با پزشک مشورت شود.
دلایل تنگی نفس زیاد است و از ترس گرفته تا تومور در شش ها می باشد. دلایل معمولی آن می تواند بیماری ها و علائـم زیر باشد:
ترس
آسم و برونشیت
عفونت ریه
کم خونی
نارسایی شش ها
نارسایی قلبی
هیپوکسی، کمبود اکسیژن
امبولی شش ها
آریتمی ها، نامنظم بودن ضربان قلب
پنو مو توراکس، پیدایش هوا در محوطه جنبی
هیدرو توراکس، پیدایش مایع در محوطه جنبی
تومور
اکسوداتیو پریکاردایتیت، التهاب همراه با مایع در کیسه قلب؛ آبشامه

هر کدام از این بیماری ها و علامت ها درمان خاص خود را دارد. در هر حال تنگی نفسی که ناگهانی و توائم با درد می باشد احتیاج به مشورت پزشک دارد.

مجید شهریاری

Wednesday 23 May 2007

طغیان شاهزاده ها

طغیان شاهزاده ها
شاهزاده ها یکی پس از دیگری دست به طغیان زده اند. از پرنسس دایانا گرفته تا وارث تاج و تخت کشور شاهنشاهی نروژ. هنگامی که نه سال پیش در اسپیکرز کرنر هاید پارک لندن بودم . سخنرانی در آنجا خبر از رهایی تاج وتخت بریتانیای کبیر از دست تازیان مصری داد. او فریاد می کشید که پرنسس دایانا با عاشق مصری اش در خیابان های پاریس جان به جهاندار تسلیم کردند.
عاشقی پیداست از زاری دل
نیست بیماری چو بیماری دل
هنگامی که پرنسس دایانا از میان تاج و تخت شاهی و عشق، دومی را انتخاب کرد درس بزرگی به بسیاری آموخت که عشق والاترازهرچیزاست. در گذشته وقتی که سلطان زاده ها و شاهزاده ها می خواستند دختری را به همسری انتخاب کنند باید دوشیزه ای می بود که نه ماه صورت او را دیده بود ونه آفتاب گیسوی او را نوازش کرده بود.و.......... اما گویا این سنت و فرهنگ به دست باد سپرده می شود.
بعد از دایانا شاهزاده ای دیگر از کشور هانس کریستین آندرسن وجودش لبریز عشق شد و دلش را به دست عشق سپرد. معشوق او فردی گمنام بود.

عاشقی گر زین سر و گر زآن سر است
عاقبت ما را بدان سر رهبر است
باز طولی نکشید که این بار وارث تاج و تخت سرزمین وایکینگ ها پرنده دلش از قفس سینه اش پرواز کرد و بر شانه دختری زیبا و معمولی نشست.
هر چه گویم عشق را شرح و بیان
چون به عشق آیم خجل باشم از آن
سنگ تمام را شاهزاده نروژ گذاشت. او همسری انتخاب کرد که هم بیوه بود و هم فرزندی از شوهر قبلی اش داشت.
چون قلم اندر نوشتن می شتافت
چون بعشق آمد قلم بر خود شکافت
عقل در شرحش چو خر در گل بخفت
شرح عشق و عاشقی هم عشق گفت

در هر حال طغیان شاهزاده ها آغاز شده است و طلایه داران شکستن سنت های عقب مانده و ارتجاعی هستند.

مجید شهریاری

Sunday 20 May 2007

همسایه من جرج

کسی که در غربت زندگی میکند و اگر این غربت اجباری باشد، همیشه داغ وطن دارد. کژدم غربت همه غریب ها را می گزد و درجه این نیش زدن بستگی به « حب الوطن» میهنپرستی آن شخص دارد. یعنی هرچقدر درجه میهنپرستی فرد بالا باشد نیش این کژدم زهرآگین تر است. در هر حال بخشی از جمعیت روی زمین چه اجباری و چه اختیاری جلای زادگاه و میهن خود کردند. یکی از راههای دوری از کژدم غربت دیدار دوستان و آشنایان است. در بیست متری این حقیر هموطنی زندگی می کند نه نامش جرج است. هروقت ایشان را می بینم خوشحال میشوم. فکر کنم خیلی ها این احساس را داشته باشند که از دیدن یک هم میهن خوشحال شوند. بویژه اگر آن فرد صوفی بوده که با در کشیدن جامی صافی شده باشد. من هم از این قاعده استثنا نیستم.
گاهی که جرج را می بینم حسابی با ایشان چاق سلامتی میکنم و دلم میخواهد باب سخن را باز کنم و از هر دری صحبت کنیم. ولی تا حالا با او فقط سلام علیک داشتم و چیزی در باره او نمی دانم. سعدی میگوید:
تا مرد سخن نگفته باشد عیب و هنرش نهفته باشد.
جرج مردی است خوش سیما، خوش اندام، سینه ای فراخ و سبیلی دوشاخ دارد. خیلی با وقار راه می رود. از شکل و شمایلش معلوم است که ایرانی اصیل است. به قول فردوسی:
نشان از دو کس دارد این نیک پی
ز افراسیاب و ز کاووس کی


چندین بار دلم خواسته که بپرسم جرج نام اصلی اوست یا عوض کرده، ولی رعایت اخلاق و اتیک را کردم. چونکه بعضی افراد از نام اولیه خود ناخرسند هستند. شاعر بزرگ شاملو در باره نامش چنین می گوید:
من بامدادم
شهروندی با اندام و هوش متوسط.
نسب ام با یک حلقه به آواره گان کابل می پیوندد.
نام کوچکم عربی ست
نام قبیله ءی ام ترکی
کنیت ام پارسی.
نام قبیله یی ام شرم سار تاریخ است.
و نام کوچکم را دوست نمی ندارم
(تنها هنگامی که توام آواز می دهی
این نام زیباترین کلام جهان است.........



سه سال است که ایشان در نزدیکی این حقیر مسکن دارد. جرج ظاهرا از ویژگی های جوانمردی هیچی کم ندارد. در هر حال من از دیدن او خوشحال می شوم و نیشم تا بناگوش باز می شود. ولی از ته چشمانش بر می آید که صد ها قصه ناگفته دارد. قصه ی جدایی از اصل خویش:
هرکسی کو دورماند از اصل خویش
باز جوید روزگار وصل خویش

امیدوارم که روزی جرج به اصل خود باز گردد.و من هم بیشتر با او دوست شوم.

مجید شهریاری

فشار خون

فشار خون Hypertension
پانزدهم ماه می روز جهانی فشار خون است . چون فشار خون بالا یک پدیده ای است افراد زیادی دچارآن می شوند که به آسانی مداوا می شود و موجب بیماری میشود و به همین خاطر مهم است که همه بزرگسالان از اندازه فشارخون خود آگاه باشند. فشار خون یک بیماری نیست بلکه علامت symptom بیماریست. آمار نشان داده است که هر چه فشار خون بالا باشد طول عمر کوتاه تر است. در واقع هر چه فشار خون بالا باشد پیامد وخیم تر دارد. این پیامد ها می تواند تصلب شریان، انفارکتوس یا خونریزی مغزی، انفارکتوس قلبی و در نهایت نارسایی قلبی ،بیمارهای کلیوی و........باشد. معمولا فشار خون رابطه مستقیم با ازدیاد سن دارد. فشارخون بالا میتواند ارثی باشد، می تواند بستگی به شیوه زندگی فرد داشته باشد. اگر تمام ایرانیانی که فشار خون بالا دارند خوب مداوا شوند، دهها هزار نفر از تعداد انفارکتوس های مغزی در سال کاسته میشود.
تعداد کمی از افراد هنگامی که در پیش پزشک هستند فشار خونشان بالا می رود. به این پدیده اصطلاحا
White coat hypertension یا White coat effect می گویند. به همین دلیل اندازه گیری دقیق فشار خون بهتر است در منزل شخصی انجام شود. برای این کار می توان دستگاه کوچک مخصوص اندازه گیری فشار خون را به خود بست و مدت بیست و چهار ساعت با خود حمل کرد. آنوقت یافته های این دستگاه را می شود روی کاغذ چاپ کرد و آنوقت نطر پزشک را در این باره جویا شد. دلایل فشار خون زیاد است وهمچنین امکان دارد ظاهراا سبب خاصی برای آن مشخص نشود . به هر حال احتیاج به مشورت با پزشک دارد.
مجید شهریاری

Monday 14 May 2007

لحظه

در یک لحظه

لحظه نیازمند بوسیدن لب عشق

در گذرگاه تاریخ

در گذرگاه یک تصمیم

تصمیم جاودانه ماندن.

در بهبوبه یک ازدهام

در کنار جمعیت

در میان پچ پچ ها

در میان دودلی ها

گذر از خط زمان و مکان

عروج در پی عشق.

در یک آن

احساس لمسی لطیف

احساس رها شدن

میهمان معشوق بودن

در شبی

شبی که می دانی

پایانش

آبستن روشنایی ست.

و باز می دانی

این عشق است

که تو را میلادی دوباره می بخشد.

مجید شهریاری 23 دسامبر 1993