Monday 25 February 2008

جدال ٩


دنباله

هدف من این است که می خواهم نظام طبقاتی بین خران و نوع بشر را به کمک همنوعان شریفم بهم بزنم. ستم کشی را از نوع خران برای همیشه به زباله دانی تاریخ بسپارم. نظام شما طبقاتی و مبتنی بر پول است. در این نظام همه چیز مثل کالا نرخ گذاری می شود و بعد به خرید و فروش می رسد، حتی عشق
انسانیت و خریت دو واژه متضاد شده اند. من می خواهم این دو واژه مکمل هم شوند. مثلا, انسان خر یعنی انسان بزرگ
دیگر دست خر سیاه برایم رو شده بود. حرفهای خر سیاه مرا به فکر حرفهای پدرم می انداخت. او یک متخصص در امور ضد خری بود. پدر من سالها در وزارت اطلاعات کار کرده بود و جامعه خران را از نزدیک می شناخت. کیاست ، تیزهوشی و سیاست های ضد خری او زبانزد خاص و عام بود.خدایش بیامرزد. آن روانشاد بخاطر حفظ کیان این مرز و بوم مرا از دانش ضد خری خود، بی نسیب نگذاشته بود. پدرم موقع مرگ وصیت کرده بود که افکارش را توسعه دهم. من هم به این خاطر یک بنیاد تحقیقات ضد خری تاسیس کرده بودم هوا کم کم داشت ...... ادامه دارد

Saturday 23 February 2008

از حمید مصدق

افسوس می خورم
وقتی که خواهرم
در این دروغزار پر از کرکس،
فکر پرنده ای است؛
فکر پرنده ای که ز پرواز مانده است


گفتی سکوت خواهر من بدری
چون اهتزاز روح بیابان بود
دیدم که خواهرم
در انزوای خلوت شبهای خود گریست
دستش زلال اشک روانش را
پنهان سترد و
ـ ساکت زیست

Monday 18 February 2008

در راه نصف جهان



چندی پیش قصد دیدار ایران زمین کردم. در ایران مسیرم از تهران شروع می شد و از طریق همدان و اصفهان، دوباره به تهران ختم می شد. از تهران تا همدان تا چشمت می دید برف بود و برف. سفید بود و سفید. گویی ایران زمین لباس عروسی به تن داشت و ننه سرما بر او رشک می برد.
در راه تهران به همدان مسافر بغل دستی من زیاد صفا نداد اما در مسیر همدان به اصفهان، با مسافر بغل دستی ام کلی صفا کردیم. آنورتر دو تا دختر خانم بسیار مهربان هم بودند که صفا و مهر و محبت زنان ایرانی را زیور خود کرده بودند. این سه جوان دانشجوی دانشگاه بوعلی بودند؛ یکی در رشته ریاضی و آن دو دیگر در رشته حقوق و گرافیک تحصیل می کردند. این جوان ریاضی خوان بسیار با نشاط، خوش سیما، بذله گو و بغایت تیز هوش بود. از هر دری سخن گفتیم. دختر خانم ها هم هر از گاهی در گفتگوی ما هم شرکت می کردند. این پسر جوان گاهی سخنانی می گفت که مختص جوانان رشد کرده دراین دوره است. بیشتر سخنانش بار ذهنی داشت تا بار عینی. اما زبانی داشت که می توانست مار را از سوراخ بیرون بکشد. ولی بر عکس، آن دو خانم پرمهر، کوله بارشان خالی از ادبیات نبود