Saturday 21 June 2008

در جدال ١٤

........دنباله
روز چهارم دیدم استری چموش آمد و مرا با خود برد و آن دو پاسبان را بجای دیگر انتقال دادند. دیدم که خیر، حتی این حرمزاده خر هم به کمک ابوی شتافته است. پرسیدم ای استر چموش ، میشه بگی منو کجا می بری؟ جواب داد: اگر چند لحظه از جلد آدمی زاد بیرون بیایی و مانند ما خرها که صبر ایوب دارند صبر کنی می فهمی
همین جوری که پیش می رفتیم، می دیدم که از اون بیابان برهوت دیگر خبری نیود. واقعا چه عمارت هایی ساخته بودند. مثل اینکه بهترین معمار های دنیا را جمع کرده و از هنر آنها کمک گرفته بودند. آن بیابان برهوت به یک شهر زیبا مبدل شده بود. چیز جالب توجه این بود که در قسمتی از محوطه حصار هویج کاشته بودند.تابلویی هم در درون این مزرعه نصب کرده بودند و در آن تابلو نوشته شده بود: برنامه به خدمت گرفتن نیروهای عظیم طبیعت. در میان این مزرعه تعدادی خرگوش دیده می شدند
این درازگوش، یعنی خرسیا، خرگوش ها را جمع آوری کرده بود و از آنها برای کارهای پستی و نامه رسانی استفاده می کرد. نام" پست پیشتاز خران" بر آنها گذاشته بود.ناگفته نماند که.........................ادامه دارد

No comments: