Saturday 21 March 2009

بهار

دگر بار بهار آمد
بهار با گل و چمن آمد
تاریکی و سردی و سرما برفت
روز روشن با سروناز آمد
در حیاط درخت اقاقی پیر
گل داد و به سلام آمد
دوران ابر و مه سپری شد
ماه به سلام خورشید آمد
شب بود و شمع و گل و پروانه
بلبل نیز به جمع مستان آمد
چون کمند خیال رها شد
آن توسن صد آرزو آمد
کژدم غربت کوچ کرد
چونکه خسرو دوران آمد
راز خود به کس نگفتم
تا که آن محرم اسرار آمد
مستم و نشناسم سر ز پا
©چونکه آن ساقی سیمین بر آمد
اردیبهشت هشتادو چهار مجید شهریاری

Wednesday 11 March 2009

پبام نوروزی من



بهار دلکش
بار دیگر نوروز باستانی فرا رسید. بهار آمد. زمین جوان شد. نوروز روز آغاز شیدایی ، دوستی و مهرورزی از سر رسید. آری چه زیباست
روز وصل یاران رسید. روز یاد یاران رسید. روز رستن گل و گیاه رسید. و ما هم با دور ریختن زشتی ها و پلیدی ها به پیشباز بهار می رویم و نوروز را گرامی می داریم.
آری آری زندگی زیباست
زندگی آتشگهی دیرنده پا بر برجاست
گر بیفروزیش شعله اش در هر کران پیداست
ور نه خاموش است و خاموشی گناه ما ست


آری، بهار آمد. هوا دلپذیر شد. گل از خاک بر دمید. پرستو به باز گشت زد نغمه امید. و بلبل با غزل خوانی دهد عشق را نوید
گل عزیز است غنیمت شمریدش صحبت

اما ببینیم که اندیشه نوروزی چگونه پیدا شد؟
فردوسی سالار سخن چنین می گوید
چون چمشید از کارهای کشوری آسود، بر تخت کیانی نشست و همه بزرگان کشوری و لشکری بر تخت او گرد آمدند وبر او گوهر پاشیدند. پس جمشید آن روز را که نخستین روز از فروردین و آغاز سال بود، نوروز نامید و جشن گرفت.
به جمشید بر گوهر افشاندند
مر آنروز را روز نو خواندند
سر سال نو هرمز فرودین
بر آسوده از رنج تن، دل از کین
بزرگان به شادی بیاراستند
می و جام ورامشگران بیاراستند
چنین روز فرخ از آن روزگار
بمانده ار آن خسروان یادگار


نوروز و بهار و عشق سه همزادند. اینک نرگسها در شیراز و لاله ها در دماوند جلوه گری می کنند
آمد نوروز در ایرانزمین
خاک ما شد رشک فردوس برین

پس چون چنین است بیایید پای کوبیم و دست بر افشانیم. ای دریغ از ما اگر کامی نگیریم از بهار. راه در جهان یکیست و آن راه عشق و راستی ست

زنده و کامروا باشید