در جدال با
در جدال با خر سیاه ١
روزی از روزها سر در گریبان فرو برده بودم و در تفکرات تنهایی خود غوطه ور بودم. در بیابانی برهوت قدم بر می داشتم که ناگهان صدای پرمه ای مرا بخود آورد و توجه ام را جلب کرد. وقتی سرم را بطرف صدا برگرداندم، خری سیاه را دیدم که مشغول خوردن خار و علف بود
وقتی به او نزدیک شدم دمش را تکان داد و پرمه ای دوباره کرد و از من پرسید: ای نوع بشر؛ نکند خدای نخواسته می خواهی آزادی مرا از من بگیری و افسار بر گردنم زنی و دوباره از من بیگاری بکشی؟ من حتی حاضرم در این بیابان برهوت طعمه وحوش شوم ولی دوباره گرفتار نوع بشر نشوم. شما اگر دقت کنید، هنوز که هنوز است، بعد از مدت ها که آزادی نسبی ام را بدست آوردم، هنوز زخم بیگاری گرده ام بخوبی بهبود نیافته است. و من همین الآن ازاین فاصله به شما هشدار می دهم که اگر چنانچه قصد شومی در سر داشته باشید، و احیانا دست به حرکتی بزنید، هر چه پیش آید؛ مسـولیتش چه مستقیم و چه غیر مستقیم به عهده خود شما خواهد بود. آخر شما چه نوع جانوری هستید که نمی گذارید یک لقمه خوش از گلوی ما خرها پایین برود
اینجا که رسید، توی حرفش دویدم و به او گفتم : خر سیاه ! چرا ناشکری می کنی، این هم عوض حقشناسی است. هیچ می دانی که اگر ما نباشیم نسل شریف شما را وحوش در مدت یک زمستان از بین خواهند برد. تازه با خار و علف که نمی شود شکم را سیر کرد. شما جانم باید جو و یونجه بخورید
خر سیاه این جمله را که شنید، کمی آشفته شد. ولی دوباره دندان روی جگر گذاشت و نیم نگاهی با عصبانیت به من انداخت و گفت: ای نوع بشر، اگر شماها این زبان توجیه را نداشتید اصلا معلوم نبود چه بر سرتان می آمد. حقشناسی، کدام حقشناسی؟
...........ادامه دارد ...
روزی از روزها سر در گریبان فرو برده بودم و در تفکرات تنهایی خود غوطه ور بودم. در بیابانی برهوت قدم بر می داشتم که ناگهان صدای پرمه ای مرا بخود آورد و توجه ام را جلب کرد. وقتی سرم را بطرف صدا برگرداندم، خری سیاه را دیدم که مشغول خوردن خار و علف بود
وقتی به او نزدیک شدم دمش را تکان داد و پرمه ای دوباره کرد و از من پرسید: ای نوع بشر؛ نکند خدای نخواسته می خواهی آزادی مرا از من بگیری و افسار بر گردنم زنی و دوباره از من بیگاری بکشی؟ من حتی حاضرم در این بیابان برهوت طعمه وحوش شوم ولی دوباره گرفتار نوع بشر نشوم. شما اگر دقت کنید، هنوز که هنوز است، بعد از مدت ها که آزادی نسبی ام را بدست آوردم، هنوز زخم بیگاری گرده ام بخوبی بهبود نیافته است. و من همین الآن ازاین فاصله به شما هشدار می دهم که اگر چنانچه قصد شومی در سر داشته باشید، و احیانا دست به حرکتی بزنید، هر چه پیش آید؛ مسـولیتش چه مستقیم و چه غیر مستقیم به عهده خود شما خواهد بود. آخر شما چه نوع جانوری هستید که نمی گذارید یک لقمه خوش از گلوی ما خرها پایین برود
اینجا که رسید، توی حرفش دویدم و به او گفتم : خر سیاه ! چرا ناشکری می کنی، این هم عوض حقشناسی است. هیچ می دانی که اگر ما نباشیم نسل شریف شما را وحوش در مدت یک زمستان از بین خواهند برد. تازه با خار و علف که نمی شود شکم را سیر کرد. شما جانم باید جو و یونجه بخورید
خر سیاه این جمله را که شنید، کمی آشفته شد. ولی دوباره دندان روی جگر گذاشت و نیم نگاهی با عصبانیت به من انداخت و گفت: ای نوع بشر، اگر شماها این زبان توجیه را نداشتید اصلا معلوم نبود چه بر سرتان می آمد. حقشناسی، کدام حقشناسی؟
...........ادامه دارد ...
No comments:
Post a Comment