از شب....
از شب تا خورشید
در این فاصله ی اندوه
دراین غربت قحطی و خشکسالی
که تاریخ
بی شک
برگهای آن را از کتابش خواهد انداخت
من به بلندی قامت یک ستاره
و هیبت چندین آسمان
استوار ایستاده ام
تا نسل رستم و سیاوش
از مهره های پشت من
پلی بسازند
.از شب تا خورشید
باز
من اینجا ایستاده ام
تا نسل زال
از خمیر آرد استخوان های من
قاف را ترمیم کنند
و بر لانه سیمرغ
طاق نصرتی ببندد
تا سلسله ی هجوم و غارت را
به سجده وا دارد
در این فاصله اندوه
در این غربت قحطی و خشکسالی
که حتی باران هم عدالت خود را
به یوته خاری در محله ای بدنام فروخته است
من
با سری شاهد در کنار طناب دار
ایستاده ام
تا نسل سرخ
©بر طوفان بتازد
در این فاصله ی اندوه
دراین غربت قحطی و خشکسالی
که تاریخ
بی شک
برگهای آن را از کتابش خواهد انداخت
من به بلندی قامت یک ستاره
و هیبت چندین آسمان
استوار ایستاده ام
تا نسل رستم و سیاوش
از مهره های پشت من
پلی بسازند
.از شب تا خورشید
باز
من اینجا ایستاده ام
تا نسل زال
از خمیر آرد استخوان های من
قاف را ترمیم کنند
و بر لانه سیمرغ
طاق نصرتی ببندد
تا سلسله ی هجوم و غارت را
به سجده وا دارد
در این فاصله اندوه
در این غربت قحطی و خشکسالی
که حتی باران هم عدالت خود را
به یوته خاری در محله ای بدنام فروخته است
من
با سری شاهد در کنار طناب دار
ایستاده ام
تا نسل سرخ
©بر طوفان بتازد
1988/11/16
No comments:
Post a Comment