شوق دیدار
در آن سرخی فلق
در آن سپیده دم امید
در آن دو دلی
که تو باشی یا نباشی
آمدم به سوی تو.
تو نمی دانی با چه اشتیاق
آمدم به سوی تو
با دنیایی از امید.
گفتم نه رفته
حتما رفته
باز گفتم نه، هنوز وقت هست.
گفتم می روم کوی یار
گذر می کنم.
همچنان در فکر تو و شتابان
رسیدم و ناگهان شوق در دلم افتاد
نور چراغ خانه ات در چشمم افتاد
و تو مرا دیدی که دوانم به سویت
و در باز شد
تو در آغوشم جای گرفتی
و بوسه ای شیرین از لبانت ربودم.
مجید شهریاری ۲۲ ژانویه ۲۰۲۲
No comments:
Post a Comment