Tuesday 19 October 2021

با من بیا

 دستت را دستم بگذار

چشمهایت را با من همسو کن

و با قدم های استوار

با من بیا به دیار رستن ها 

به کنار برکه ای رویم 

که پرندگان در آن به زندگی مشغولند

و با خورشید و ماه همسایه اند.


فرشته ای از  پیش خدایان 

بر بام ما نشسته است  

تا با بوسه ای

عشق را

در کویر

به بار نشاند.

ای پری مهربان‌ 

که وجودت انکار نا پاکی هاست.

آغوشت خلوتکاه عشق است.


با من بیا به آن سوی اقیانوسها

با من بیا به آن سوی آسمان ها

با من بیا به کهکشان 

ستاره ای نورانی ترا منتظر است

ستاره ای بکر میزبان توست

فراموش کن زمین را

علف های هرز بگذار در خود بلولند

گل ها شیپوری ندا می دهند

که گلهای اطلسی در بستری 

آرزوی ترا دارند

مرداب را بگذار بماند 

جز تعفن در آن خبری نیست

خار را جز گزندگی سودی نیست

رها کن آن را 

تا گردباد او را با خود ببرد

مجید شهریاری۲۰۲۱

Tuesday 16 February 2021

 

“روزی ما دوباره كبوترهایمان را پیدا خواهیم كرد
و مهربانی دست زیبایی را خواهد گرفت

روزی كه كمترین سرود
بوسه است
و هر انسان
برای هر انسان
برادری ست
روزی كه دیگر درهای خانه شان را نمی بندند
قفل افسانه ایست
و قلب
برای زندگی بس است

روزی كه معنای هر سخن دوست داشتن است
تا تو به خاطر آخرین حرف دنبال سخن نگردی
روزی كه آهنگ هر حرف، زندگی ست
تا من به خاطر آخرین شعر، رنج جستجوی قافیه نبرم
روزی كه هر حرف ترانه ایست
تا كمترین سرود بوسه باشد

روزی كه تو بیایی، برای همیشه بیایی
و مهربانی با زیبایی یكسان شود
روزی كه ما دوباره برای كبوترهایمان دانه بریزیم ... 

و من آنروز را انتظار می كشم
حتی روزی
كه دیگر
نباشم”


― احمد شاملو