Sunday 25 November 2007

در جدال ٢

در جدال ٢
.......ادامه.....

من تا یاد دارم و تا آنجا که می دانم، ما نسل خران از موقعی که کشتی نوح به خشکی نشست، برای شما آدمها کار کردیم. تا آنجایی که توانستیم موجب آسایش ، راحتی و پیشرفت شما شدیم. ما نسل زحمتکش خران حتی یک لحظه چه در خوشی و چه در نا خوشی و چه در زمستان و در تابستان از خدمت به نوع بشر فروگذار نکردیم. آنوقتکه همین ما می خواهیم دیگر زیر بار سمبه پر زور شما نوع یشر نرویم اسمش را می گذارید حق نشناسی ؟ اسمش را می گذارید نمک نشناسی؟ جل الخالق!
تازه مگر ما نسل خران چه تفاوتی با شما نوع ابوالبشر داریم ؟ والا اگر راستش را بخواهید شما خیلی ارتجاعی تر از ما هستید. عرضم به حضور شما، همانموقع هم که حضرت نوح به دستور پروردگار، بعد از سیل بنیان کن ولی کذایی ، یک جفت از همه انواع جمع کرد و بساحل نجات رسانید، هیچ چنین هدفی نداشت که ما نسل خران باید گردمان زیر کار پوست بیندازد و هر روز از دست شما کتک نوش جان کنیم. تا جان داریم برایتان کار کنیم. تازه در آخر دوقورت و نیم شما باقی باشد. آخر چی بگم، ای بی انصافها.
این حرفها را که شنیدم، دیدم عنقریب است که این خر سیاه کل نوع بشر را به دادگاه تاریخ یکشاند. قدم جلو گذاشتم و گفتم: ای خر سیاه؛ این حرفها را که می زنی، همه اش مثل این است که شکر خورد می کنی. بنیاد همزیستی ما و شما تا بوده و نبوده، براین اساس بوده که یونجه و جو و علف از ما و کار و کوشش از شما.این جمله آخری کفر خر سیاه را بالا آورد فریاد کشید:.................ادامه دارد.

No comments: