Tuesday 6 November 2007

آیا بر ایران همان خواهد رفت که بر شتر رفت؟

کلیله و دمنه از کتابهای قدیمی است که داستانهای آموزنده دارد. در دیباچه این کتاب آمده است
این مجموع تا زبان پارسی میان مردمان متداولست بهیچ تاویل مهجور نگردد.
اینجانب داستان زیر را کمی کوتاه و کمی هم به زبان امروز نوشتم

آورده اند که زاغی و گرگی و شگالی در خدمت شیری بودند ومسکن ایشان نزدیک گذرگاهی بزرگ بود. اشتر بازرگانی در آن حوالی بماند بطلب چراخور در بیشه آمد. چون نزدیک شیر رسید از تواضع و خدمت چاره ندید شیر او را استمالت نمود و از حال او استکشافی کرد و پرسید: عزیمت در مقام حرکت چیست؟ جواب داد که: آنچه ملک فرماید. شیر گفت: اگر رغبت نمایی در صحبت من مرفه و ایمن بباش. اشتر شاد شد و در آن بیشه بماند. مدتی بر آن گذشت. روزی شیر در طلب شکاری می گشت پیلی مست با او دو چهار شد و میان ایشان جنگ عظیم در گرفت. شیر مجروح شد و روزها از شکار بماند. گرگ و زاغ و شگال بی برگ (غذا) می بودند. شیر اثر ان بدید و گفت: بروید و بگردید و اگر حیوانی دیدید من را خبر کنید تا شکار کنم
و همه غذایی بخوریم. زاغ و شگال و گرگ به گوشه ای رفتند و با یکدیگر گفتند: بودن این اشتر در میان ما چه فایده؟ نه میان او و ما الفتی است و نه نفعی برای ما دارد. و گفتند که شیر را بر آن داریم تا او را بشکند و همه به نوایی برسیم. شگال گفت: شیر راضی نشود ، چون شیر به او امان داده است. زاغ گفت آن با من. و پیش شیر رفت و ایستاد. شیر پرسید: چیزی پیدا کردید؟ زاغ گفت آنقدر گزسنه ماندیم که دیگر چشمها یمان کار نمی کند. ولی چیز دیگری است و اگر ملک اجازه دهد همه به نعمتی رسیم. شیر گفت بگو. زاغ گفت این اشتر در میان ما اجنبی است و بودن او در اینجا هیچ فایده ای برای ملک ندارد. شیر در خشم شد و گفت: این اشارت از وفا و حریت دور است و با کرم ومروت نزدیکی و مناسبت ندارد. اشتر را امان داده ام، به چه تاویل جفا جایز شمرم؟ زاغ گفت : این را می دانم ولی حکما گویند که یک نفس را فدای اهل بیتی باید کرد و اهل بیتی را فدای قبیله ای و قبیله ای را فدای اهل شهری و اهل شهری را فدای ذات ملک اگر در خطری باشد. شیر رام شد.
زاغ پیش گرگ و شگال بر گشت و گفت شیر کمی تندی کرد ولی رام شد. اکنون تدبیر ان است که پیش اشتر رویم و رنجی را که به شیر رفته به او باز گوییم. و همگی پیش شیر رویم و زحمات او قدردانی کنیم و بگوییم که در سایۀ دولت و سامه حشمت این ملک روزگار خرم گذرانده ایم. و اکنون که او را رنج افتاده است واگر به همه نوع خود را عرضه نکنیم به کفران نعمت منسوب شویم. و به نزدیک اهل مروت بی قدر وقیمت گردیم
به پیش شیر رویم و هر یک از ما گوید: امروز چاشت ملک از من سازد. و دیگران آن را رد کنند و عذری نهند. و این ابراز دوستی ما را زیانی ندارد
این مساۀل را با اشتر گردن دراز در میان و او در تنگنا گذاشتند. به پیش شیر رفتند و زاغ گفت: راحتی ما به سلامتی ملک متعلق است. اکنون ضرورتی پیش آمده و ملک از گوشت من سد رمق کند. دیگران گفتند: در خوردن تو چه فایده و از گوشت تو چه سیری؟! شگال گفت مرا بخور. جواب دادند که گوشت تو بویناک و زیان آور است. طعمه ملک را نشاید. گرگ هم بر این منوال سخنی گفت. دیگران گفتند که گوشت تو خناق اورد و قایم مقام زهر هلاهل باشد
اشتر این دم چون شکر بخورد و ملاطفتی نمود، همگان یک سخن شدند و گفتند: راست می گویی و یکبارگی در وی افتادند و او را پاره پاره کردند

No comments: