Saturday 23 February 2008

از حمید مصدق

افسوس می خورم
وقتی که خواهرم
در این دروغزار پر از کرکس،
فکر پرنده ای است؛
فکر پرنده ای که ز پرواز مانده است


گفتی سکوت خواهر من بدری
چون اهتزاز روح بیابان بود
دیدم که خواهرم
در انزوای خلوت شبهای خود گریست
دستش زلال اشک روانش را
پنهان سترد و
ـ ساکت زیست

No comments: