Sunday 20 April 2008

در جدال ١١

.....ادامه

فردای آنروز راه افتادم رفتم به طرف اداره شهربانی . دوتا پاسبان را ور داشتم رفتم به طرف خر سیاه . همینکه به مکان دیروزی رسیدم یک چیزی دیدم که همینجوری هاج و واج ماندم. نه تنها دیوار دیروزی خراب نشده بود بلکه کاملتر هم شده بود. دیگر معلوم نبود که درون این حصار چه می گذرد. به هر حال نزدیک حصار شدم و دروازه آن را پیدا کردم. دو راس خر نگهبان در بودند. هر دو هم مسلح به کلاشینکف بودند. روی دیوار با خط نستعلیق و بزرگ نوشته شده بود: خران سراسر جهان متحد شوید. و در زیر آن نوشته بود: پایگاه حزب خرانبربالای در ورودی پرچمی بر افراشته شده بود. حاشیه پرچم منقش به سم خران بود. در مرکز پرچم نعل و در پایینش افسار پاره شده به چشم می خورد. نزدیک دو دربان رفتم و گفتم می خواهم با خر سیاه صحبت کنم. در همین لحظه دروازه باز شد و من چشمم به درون حیاط افتاد. وای چی می دیدم. چشمهایم را با دست مالیدم. فکر کردم مبادا به هلوسینشن دچار شدم. دیدم نه، حقیقت دارد. تا چشمت کار می کرد........ادامه دارد

No comments: