Monday 12 May 2008

جدال ١٢


دنباله
تا چشمت کار می کرد خر می دیدی و خر. خر سیاه کارش را کرده بود . سراسیمه شدم و آماده شدم که سریع برگردم و فورا تصمیمات لازمه را اتخاذ کنم. ناگهان چند راس خر به دور و برمان ریختند و هر سه ما را دستگیر کردند. داد زدم که این عمل خودسرانه شما برایتان گران تمام می شود. من آمدم اینجا با خر سیاه حرف بزنم. در همین حال که با خران در حال بگو مگو بودم خری سفید رنگ از دور پیدا شد و بطرف ما آمد. عینک آفتابی بر چشم داشت. من و دو پاسبان را تحویل گرفت و درون یک اطاقی که تازه بنا شده بود، برد. در این فاصله کوتاه دیدم تمام خران لاینقطع و خستگی ناپذیر مشغول ساختن ساختمانهای مختلف در درون حصار هستند. هاج و واج مانده بودم. به خود گفتم اگر این خرها با این سرعت پیش بروند، عنقریب است که هم دین برود و هم دولت. در میان این همه خر یکی نبود که پالان داشته باشد. تمام پالان ها را در گوشه ای جمع کرده بودند و آنها را به آتش کشیده بودند. آتش کشیدن پالانها بی دلیل نبود. پالان سمبل ستمکشی خران است.سه شبانه روز در بازداشتگاه خران بودم. همه نگرانی من .....ادامه دارد

No comments: