Sunday 10 January 2010

"عمر کیام"

این حقیر فقیر و سراپا تقصیر دیدار تازه ای از ایران مقدس داشتم. هنگام برگشتن بخود گفتم ، دست خالی به کپنهاک بر نگردم و ره آوردی برای دوستان و همکاران فراهم کنم. بدوستان غیر ایرانی تا آنجایی که امکان دارد، هدیه هایی میدهم که نشانی ازایران و ایرانی باشد. معمولا یکی از این هدیه ها رباعیات خیام نیشانوری است. همکاردانمارکی پزشکی دارم که بیش از چهل و اندی سال به طبابت مشغول است. دیدم بهترین هدیه برای ایشان رباعیات خیام است. میدانم که بسیاری از بزرگان و دانایان از جمله پوتین ، مارتین لوتر کینگ و کلینتون برای آرامش و استرس زدایی به رباعیات حکیم نیشابور پناه می برند.
پیری دیدم بخانه ی خماری
گفتم نکنی ز رفتگان اخباری
گفتا می خور که همچو ما بسیاری
رفتند و خبر باز نیامد باری
براستی که نبض آدمی با خواندن این رباعیات از صد و ده به هشتاد میرسد. او شاعری ژرف اندیش ، روشن ضمیر پاک نهاد ایرانی است که تلاش کرده که اندیشه ایرانی را از خرافه پرستی و جهل پاک کند.
خیام اگر ز باده مستی خوش باش
با ماه رخی اگر نشستی خوش باش
چون عاقبت کارجهان نیستی است
انگار که نیستی چو هستی خوش باش
بر گردیم سر اصل قصه، کتاب رباعیات را که به چهار زبان یکجا چاپ شده بود خریدم و هنگام بر گشت به کپنهاک به ایشان دادم. کتاب را که دید گفت: عمر کیام! گفتم : آری. گفت : میشناسم، پدر من که هم پزشک بود پنجاه سال پیش به ایران سفر کرده و وقتی رباعیات خیام را شناخت ، تصمیم گرفت که پارسی را بیاموزد و این رباعیات مستقیما از پارسی به دانمارکی برگرداند و آن را به عنوان هدیه ی سالگرد ازدواج به همسرش بدهد. گفتم: چه فرد جالبی بوده و آفرین بر او که هم دانا بوده و هم دنیا دیده.
قومی متفکرند اندر ره دین
قومی به گمان فتاده در راه یقین
می ترسم از آنکه بانگ آید روزی
کای بیخبران راه نه آنست و نه این


.

No comments: