Wednesday 23 January 2008

ادامه در جدال ٨

در ناباوری خود دیدم که در غیاب من، خر سیاه نیمچه دیواری بالا آورده بود و حصاری دور خود کشیده و در حال نوشتن چیزی می باشد.تمام نقشه هایم داشت به هم می ریخت. این عمل خود سرانه خرسیاه را که دیدم، مجبور شدم تاکتیک طرح شده را در جا عوض کنم. با لخنی آمرانه گفتم: این عمل تو خلاف قانون مدنی است. و حتی کمی تندتر خواستم خرسیاه را بترسانم و ادامه دادم: می دانی که اگر اداره محترم شهرداری به این کار تو پی ببرد بی وقفه و با ارابه خودت و دیوارت را با همین بیابان برهوت یکسان می کند. تازه از اینها گذشته هر جامعه و دولتی قوانینی دارد.برای خودش حساب و کتاب دارد. با زور که نمی شود کاری از پیش برد. نکند فردا می خواهی اسم اینجا را هم بگذاری زور آباد. خرسیاه حرفم را قطع کرد: ای آدمیزاد یک سر و هزار سودا! شما خودتان از موقعی که بنیان گذارتان یعنی آدم و هوا بهشت را به گه کشیدند و از آنجا بیرونشان کردند، همه اش کارتان با زور پیش رفته. اگر غیر از این نوده بزن تو دهنم. مگر شما از قدیم و ندیم نگفتید تا نباشد چوب تر فرمان نبرد گاو و خر. ای نوع بشر می خواهم خرف آخرم را به تو بزنم. هدف من این است که ...................ادامه دارد

1 comment:

Anonymous said...

دکی جان میان این هوا تا آن حوا تفاوت از زمین تا آسمان است
الف