Sunday 20 May 2007

همسایه من جرج

کسی که در غربت زندگی میکند و اگر این غربت اجباری باشد، همیشه داغ وطن دارد. کژدم غربت همه غریب ها را می گزد و درجه این نیش زدن بستگی به « حب الوطن» میهنپرستی آن شخص دارد. یعنی هرچقدر درجه میهنپرستی فرد بالا باشد نیش این کژدم زهرآگین تر است. در هر حال بخشی از جمعیت روی زمین چه اجباری و چه اختیاری جلای زادگاه و میهن خود کردند. یکی از راههای دوری از کژدم غربت دیدار دوستان و آشنایان است. در بیست متری این حقیر هموطنی زندگی می کند نه نامش جرج است. هروقت ایشان را می بینم خوشحال میشوم. فکر کنم خیلی ها این احساس را داشته باشند که از دیدن یک هم میهن خوشحال شوند. بویژه اگر آن فرد صوفی بوده که با در کشیدن جامی صافی شده باشد. من هم از این قاعده استثنا نیستم.
گاهی که جرج را می بینم حسابی با ایشان چاق سلامتی میکنم و دلم میخواهد باب سخن را باز کنم و از هر دری صحبت کنیم. ولی تا حالا با او فقط سلام علیک داشتم و چیزی در باره او نمی دانم. سعدی میگوید:
تا مرد سخن نگفته باشد عیب و هنرش نهفته باشد.
جرج مردی است خوش سیما، خوش اندام، سینه ای فراخ و سبیلی دوشاخ دارد. خیلی با وقار راه می رود. از شکل و شمایلش معلوم است که ایرانی اصیل است. به قول فردوسی:
نشان از دو کس دارد این نیک پی
ز افراسیاب و ز کاووس کی


چندین بار دلم خواسته که بپرسم جرج نام اصلی اوست یا عوض کرده، ولی رعایت اخلاق و اتیک را کردم. چونکه بعضی افراد از نام اولیه خود ناخرسند هستند. شاعر بزرگ شاملو در باره نامش چنین می گوید:
من بامدادم
شهروندی با اندام و هوش متوسط.
نسب ام با یک حلقه به آواره گان کابل می پیوندد.
نام کوچکم عربی ست
نام قبیله ءی ام ترکی
کنیت ام پارسی.
نام قبیله یی ام شرم سار تاریخ است.
و نام کوچکم را دوست نمی ندارم
(تنها هنگامی که توام آواز می دهی
این نام زیباترین کلام جهان است.........



سه سال است که ایشان در نزدیکی این حقیر مسکن دارد. جرج ظاهرا از ویژگی های جوانمردی هیچی کم ندارد. در هر حال من از دیدن او خوشحال می شوم و نیشم تا بناگوش باز می شود. ولی از ته چشمانش بر می آید که صد ها قصه ناگفته دارد. قصه ی جدایی از اصل خویش:
هرکسی کو دورماند از اصل خویش
باز جوید روزگار وصل خویش

امیدوارم که روزی جرج به اصل خود باز گردد.و من هم بیشتر با او دوست شوم.

مجید شهریاری

No comments: