Sunday 13 May 2007

موش و گربه

دیروز سری به کتابخانه خصوصی ام زدم و چشمم به کلیات عبید زاکانی افتاد. او یکی از ستارگان فروزان آسمان ادب ایران است. واقعا گلزار بی همتای ادب ایران گلستانی است پر از گلهای رنگارنگ که هر کدام عطر و بوی ویژه خود را دارد. کیست که به این گلستان برود و عطرآگین برنگردد. براستی او از بزرگترین لطیفه پردازان ایران است. او که در قرن هشتم هجری می زیسته است، محصول آن دوران بوده است. استاد عباس اقبال می نویسد که آن دوره آنقدر اوضاع آشفته و مردم را پریشان کرده بود که اواخر حتی صالحترین افراد آمدن خونریز بیباکی مانند تیمور را بدعا و بجانو دل از خدا میخواستند. شاعر بلند نظر شیراز حافظ پس از آنکه از مشاهدۀ این اوضاع و احوال بتنگ آمده با کمال بیصبری می گوید:

سوختم در چاه صبر از بهر آن شمع چگل شاه ترکان فارغست از حال ما کو رستمی

آری عبید را باید در زمان خودش دید. قصیده بزرگ موش و گربه داستان تزویر و ریاکاریست. طنز عبید تیز و گزنده است.

لطیفه ای از عبید:

همدانی در خانه خود میرفت جوانی خوش صورت را دید که از خانه او بیرون میاید. برنجید و گفت لعنت بر این زندگانی بادکه تو داریف هر روز به خانه مردم رفتن چه معنی دارد. تا جانت بر آید زنی بخواه چنانکه ما نیز خواسته ایم، تا ده کس دیگر به تو محتاج شوند.

مجید شهریاری

No comments: